مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

یه همبازی جدید

صبح امروز قراره یه همبازی جدید بیاد برای مانی جون یه پسر دیگه به پسرای فامیل اضافه شد,ایلیا کوچولو احتمالا تا چند لحظه دیگه بدنیا میاد چقدر خوشحالم که نسل جدید خونواده تو یه رنج سنی هستند تا بتونن مثل ما نسل شلوغ گذشته کودکی کنن و بازی های دسته جمعی رو تجربه کنن. هلیا و مانی و ایلیا و فاطیما نسل جدید فامیل ما هستن خدا همشونو حفظ کنه به سلامتی همه شون دست و هوراااااااااااااااا ...
31 شهريور 1391

جشن دندونی مانی طلا

مانی جون 8 شهریور اولین مرواریدش خودشو به ما نشون داد البته اون روز لثه ش شکافته بود به زور میشد لمسش کرد...این بود که جشنش موند تا دو هفته بعد دیشب عمه ها و عمو جون مانی و مامان جون و بابا جونش و بچه ها برای جشن مانی کوچولو حضور داشتن امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه عکسای جشن دیشب رو هم تو ادامه ی مطلب می تونید مشاهده کنید:  سلام سلام صدتا سلام                                        من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                        ...
26 شهريور 1391

عکس آتلیه2

دیروز به همراه مانی جونی رفتیم آتلیه مانی بعد عکس دوم کمی شیطون شده بود و آخرین مدل رو هم نتونستیم بندازیم. پسر نگو بلا بگو,شیطون شیطونا بگو... شیطنت هاتم مثل خودت شیرینه پسرم.......  برای دیدن عکسا بفرمایید ادامه ی مطلب:    مانی در عصر یخبندان مانی و بره ی ناقلا مانی و ملوان زبل     گل زیبای ما.........مانی            ...
21 شهريور 1391

مانی در حال قان قان کردن

    مانی در حال رانندگی وبوسه فرستادن قربونش بشم الهی تازه مانی فرمون ماشین رو کشف کرد و تو این سفر خیلی اذیت کرد به محض اینکه چشمش به فرمون می افتاد می خواست بره پشتش بلاخره پسره دیگه از همون اول عشق ماشینه...    ...
15 شهريور 1391

رفتیم دیدن نیایش جون

تاب تاب تاب بازی با نیایش تو پارک کنارخونه ی مامان جونش دیروز مامانی و بابایی و مانی رفتن دیدن خاله نسی و نیایش خوشگلش... نیایش چندماهی از مانی بزرگتره ولی از این به بعد می تونن با هم هم بازی باشن.باهم تاب بازی کردن....منم چندتا عکس انداختم ازشون حتما تو اولین فرصت آپش می کنم. مامان و خاله نسی دوستای خوبی هستن کمی باهم وقت گذروندیم که خیلی خوب بود...امیدوارم بیشتر بتونیم هم دیگه رو ببینیم.البته چندتا دوست خوب دیگه هم داریم که خیلی خوب میشه همه با هم یه جا باشیم شما بچه ها هم باهم بازی کنین... جمعتون جمع میشه اگه صدف خانم و محیا جون ومهدی جون و نیایش  عسلی و مانی جونی کنار هم باشن...به امید اون روز... راستی نیایش عسلی مرسی باب...
12 شهريور 1391

عکس های شمال 4

عکس های دریا:   ادامه ی مطلب:      چندتا عکس در بام سبز لاهیجان: عروس شهرهای گیلان,شهر باران      وقتی که به همراه باباجون و مامان جون و بابایی رفتیم بوجاق پارک ملی زیباکنار برای صرف صبحانه: حسابی به همه مون خوش گذشت آخه یه جای بکر بود,باباجون اونجا رو پیشنهاد داد که واقعا عالی بود    وقتی سایز عکسا رو کم میکنم خیلی کیفیتشون کم میشه.    ...
12 شهريور 1391

چهارمین مسافرت مانی به شمال

الان مانی شماله.... بابایی مانی کوچولو برگشت سر کار و چند روز دیگه میاد پیشمون...بابایی دلمون خیلی برات تنگ شده ...وقتی صدای بابایی رو میشنوه کلی ذوق میکنه نفسم... این روزا مانی با مامان جون و بابا جونش حال میکنه.دایی جونی ها رو که دیگه نگو...کلی حال میکنن وقتی از سر کار برمی گردن میبینن مانی بهشون لبخند می زنه... راستی دایی جون حسین و بابایی با کلی زحمت استخر بادیت رو باد کردن وتا پسر ناز بتونه آب بازی کنه مرسی دایی جون مرسی بابایی... عکساش رو تو ادامه ی مطلب ببینید:        خوش به حالت مانی جون با یه تکون خوردن همه برات جون میدن      ...
11 شهريور 1391

مانی در آینه

وقتی آینه میبینی مانی جون خیلی ذوق میکنی وقتی خودتو تو آینه میبینی البته همه ی بچه ها همینطورین... تلاش می کنی که خودتو بگیری از تو آینه یا می بوسی تصویر زیبات رو و یا باهاش صحبت می کنی همه ی این لحظه هایی که داری خیلی خیلی شیرینن... عکس تو ادامه ی مطلب:    آینه ی خونه ی مامان جون   مشغول صحبت کردن و لب خوردن  ...
11 شهريور 1391

هشتمین ماهگرد

ماهگرد هشت ماهگیت مبارک نفسم امروز آقا مانی عزیز در دونه مون هشت ماهش پر شد و سه روزه که دندون دار شده ... تازه الان از شمال برگشتیم دو هفته ایی پیش مامان جون بودیم حالا خیلی دلمون تنگ میشه چاره چیه؟؟؟ منتظریم همین روزا خودشون بیان پیشمون   ...
11 شهريور 1391